سفارش تبلیغ
صبا ویژن

عاشقانه

صفحه خانگی پارسی یار درباره

حرف هایی گنده تر از دهان

یا خالق و یا مصور
فکر میکنم به آدمیزاد، وقتی که در حالت جنینی است. فکر میکنم به اون جای تنگ و تاریک، اونجا آدم چی کار میکنه؟ چیزهای کمی حس میکنه، میفهمه و درک میکنه. عکس العملها، فعالیتها و کارهاش هم انگشت شماره. حرکت محدود، چرخش، تکون دادن دست و پا و انگشتها، مکیدن و....الان با سونوگرافی سه بعدی میتونیم بطور کامل جنین رو ببینیم. در اندازه ،شکل و رنگ واقعی. ای کاش می شد از فکرش هم سر دربیاریم. ببینیم چی تو سرش میگذره. به چه چیزهایی فکر میکنه؟ اصلا فکر میکنه؟
از عالم بیرون چیزی میدونه؟
کاش می شد با جنین حرف زد. در اینصورت... اگه از عالم بیرون بهش میگفتیم، باور میکرد؟ اگه بهش میگفتیم وقتی که به دنیا میاد دامنه فعالیتها و توانایی هاش خیلی بیشتر میشه، باورش میشد؟
یه جورایی شاید بشه گفت ما تو دنیا هم تو یه حالت جنینی هستیم و وقتی می میریم از این وضعیت و فضا خارج میشیم و به یه دنیای دیگه وارد می شیم.
به گوش هممون خورده که دنیای دیگه ای هم هست و این زندگی دنیایی موندگار نیست و محدوده. میدونیم یه روز؛ امروز ، فردا یا پسفردا تموم میشه و باید وارد یه دنیای دیگه بشیم. هممون میدونیم یه روز از این دنیا می ریم ولی..ولی تو اعمال و رفتارمون، تو افکار و آرزوهامون هیچ پیدا نیست؛ انگار تا ابد تو این دنیا می مونیم.
اگه بهمون بگن کارها و فعالیتهای این دنیا نسبت به اون عالم هیچه باورمون میشه؟ لذتهاش غیر قابل مقایسه ست باور میکنیم؟
 شاید عدم همین یقین و باوره که باعث تفاوت اعمال ما با اولیاءالله شده.


گفتم، گفت

بسمه تعالی
گفت: هند که بزرگترین صادر کننده برنج دنیاست به خاطر خشکسالی امسال برنجی صادر نکرده.
گفتم: شنیدم کشاورزای برنجکار داخلی هم به همین خاطر برنج چندانی نکاشتن.
گفت: هفته پیش تو یکی از شهرها چند تن برنج احتکار شده رو کشف کردن.
گفتم: منم همین دیروز از اخبار شبکه پنج گزارشی رو دیدم که 5000 تن برنج اعلی احتکار شده رو پیداکرده بودن. یعنی پنج میلیون کیلو.
گفت: تقاضا که کم نمیشه عرضه اگه کم بشه قیمت بالا میره.
گفتم: اون محتکرها هم برنج رو از بازار جمع کرده بودن که قیمتش رو بالا ببرن.
گفت: کی این برنجها رو احتکار میکنه؟ هدفش چیه؟ خراب کردن دولت؟ بدبین کردن مردم؟ میخوان از تحت فشار قرار دادن مردم به چه نتیجه ای برسن؟
گفتم: اونی که پولداره براش فرق نمیکنه قیمت برنج چقدر باشه، در پلو چلو خوردنش تغییری به وجود نمیاد. نوک پیکان به سمت اوناییه که واسه هزینه کردنشون دودوتا چهارتا میکنن.
گفت: آره، این وسط قشر ضعیف جامعه اذیت میشن.
گفتم: چرا بعضیا  انقدر بی عقل و بی انصاف میشن که برای کوچیک کردن رقیب از مردم مایه میذارن!
گفت: هیچ کس با کوچیک کردن طرف مقابل بالا نمیره.
گفتم: اگه چند نفر از این محتکرها رو که مایحتاج مردم رو اینجور موقع ها قایم میکنن (تا به قیمت خون باباشون بفروشن) شدیدا مجازات کنن دیگه هیچ حروم خوری فکر این غلطها به ذهن کثیفش خطور نمیکنه.
گفت: اتفاقا تو بعضی از کشورها (مثل چین) از اینجور مجازاتهای سنگین واسه مفسدان اقتصادی اعمال میکنن.
گفتم: آره. اینجا وظیفه قوه قضائیه ست که سرسری ازشون رد نشه و رسواشون کنه.
.....
احتکار در روایات
تاثیر امور معنوی بر امور مادی
...........................................

ای محتکر به ما تو جــفا می کنی مکن       ظلم و ستم به خلق خدا می کنی مکن

اجناس را شــــبانه به انـــــــبار می بری      آذوقه را به خانه خــــــــفا می کنی مکن

آتش به جــان مردم درمانـــــده می زنی     هشدار زین عمل تو خطا می کنی مکن

این ثــــــروتی که می بری از راه احــتکار     روزی رسد که خــــــرج دوا می کنی مکن

سیم و زرت اگر چه فزون می شود بدان     در کام خلق زهر بــــــــــلا می کنی مکن

عاقـــــــــــل طمع به جیفه دنیا نمی کند    ســنگین گناه خویش چرا می کنی مکن

مال حـــــرام را ز چه رو می خوری مخور     این فعل زشت را به ریـــــا می کنی مکن

دشمن کمین گرفته به ما و تو زین عمل     آبی به آســــــــــیاب سیاه می زنی مکن

نفرین به جان خویش چرا می خری مخر     خود را چرا ز خـــــــلق جدا می کنی مکن

جان هــــــــزار کودک بیــــــــــــــمار زار را     از راه احـــــــــتکار فـــــــــدا می کنی مکن

با اخـــــــــــتفا این هــــــمه آذوقه عاقبت   ما را دچار قحط و غــــــــــلا می کنی مکن

روز جزا ز نامه اعـــــــــمال زشت خویش    شــــرم از خدا و خلق خدا می کنی مکن

شاعر:نامعلوم


ماهی قرمز کوچولو

به نام خدا

     چند دقیقه ای به اذان مونده بود و زائرا بدو بدو میکردند تا به نماز جماعت برسن. بعضی هم کنار حوض در حال وضو گرفتن بودن ما هم به سمت شبستان میرفتیم تا نماز ظهر و عصرمون رو به جماعت بخونیم..
     « مامان! آب میخوام.» محمدجواد تشنه اش بود و آب میخواست اما وقتی لیوانش رو از آبی که همراهم آورده بودم پرکردم نخورد و آب سردکن های اطراف حوض رو نشون داد و گفت:« از این آب نه. از اون آب میخوام!» ناچار به سمت حوض برگشتیم. لیوانم رو از آب خنک حرم پر کردم و دستش دادم. نسیم خنکی ازحوض و به صورتمون میخورد. فشار آب فواره رو زیاد کرده بودن. دستش رو گرفتم تا به سمت شبستان بریم اما محکم سرجاش وایستاده بود. گفتم: «مامان جون زود باش بیا بریم تا نماز جماعت شروع نشده.» ولی همچنان محکم سرجاش وایستاده بود و با دست فواره رو نشون میداد و میگفت:« مامان! مامان! آب ببینیم؟» حوض صحن اصلی حرم حضرت معصومه سه طبقه است و وسطش یه فواره سنگی بزرگ داره. آب از فواره به حوض بالایی میریزه، از اون به حوض وسطی و بعد هم به حوض پایینی سرریز میشه.
     همین طور که محو تماشای آب بودم متوجه ماهی قرمزی شدم که تو حوض بالایی در حال شناکردن بود. ماهی قرمز کوچولو خیلی قشنگ بود و با دم بلندش انگار تو آب میرقصید. اون روز شدت آب فواره خیلی خیلی زیاد بود  و آب زیادی از حوضها به پایین میریخت. ماهی ها معمولا زیر آب شنا میکنند ولی اون ماهی انگار شیطنتش گل کرده باشه خودش رو به امواج سپرده بود و مرتب بالا و پایین میشد. موجی ماهی رو به حوض وسطی انداخت و بعد هم به حوض پایینی.
     همینطور که با چشمام ماهی رو دنبال میکردم متوجه شدم آب تو یه گوشه حوض داره میچرخه نزدیکتر که رفتم دیدم سوراخیه که آب تو آخرین مسیرش از اونجا وارد چاه میشه. «هیییییی! ای داد بیداد! الانه که ماهی بره تو چاه.» لیوان آب رو از کیفم در آوردم و دویدم دنبال ماهی. مردمی که اطراف حوض در حال وضو گرفتن بودند تا اون موقع متوجه ماهی نشده بودن و اولش وقتی دیدن من با یه لیوان دارم دور حوض میدوم تعجب کردن و بعد چند نفری اومدن جلو تا تو عملیات نجات ماهی قرمز کوچولو کمک کنن. سرعت آب زیاد بود و ماهی رو به سرعت به طرف چاه هل میداد. چند سانتی به دریچه مونده بود که یه پیرمرد مهربون با دستش ماهی رو گرفت و فورا به حوض بالایی انداخت. یکی از خدام هم که متوجه موضوع شده بود سریع به طرف فلکه رفت و شدت آب فوراه رو به حالت عادی برگردوند.
     وقتی خیالم از ماهی راحت شد یه نفس عمیق کشیدم و تازه متوجه شدم که موذن عجلوابالصلوة میگه. محمدجواد رو بغل کردم و به طرف شبستان دویدم. اون روز تو نماز یه حس تازه ای داشتم و قلبم مملو از عشق بود. وقتی نماز تموم شد تو سجده شکر هزار بار قربون صدقه حضرت معصومه رفتم که چه جوری با اینهمه زائر و تو شلوغی حرم حواسش به همه هست، حتی به ماهی قرمز کوچولو!


ما و بنایی

خدا وسیله سازه. قبلا خدمتتون عرض کرده بودم که به عنایت حضرت معصومه سلام الله علیها و با مساعدت پدر و پدر شوهر گرامی خونه ای نزدیک حرم خریدیم. تقریبا هشت کوچه ای فاصله داره. خیلی قدیمیه از اونایی که سقفش طاقیه ، حیاط وسطه و دوطرف اتاق داره یه درخت انجیر بزرگ هم وسطش داره. ارسی
من همون اول عاشق سقف طاقیش شدم  آخه من و همسرم به معماری سنتی خیلی علاقمندیم. البته یه مقدار بنایی داره و ما کماکان تو خونه مستاجری نشستیم تا بنایی اونجا رو تموم کنیم. مثلا آشپزخونه ش زیر زمین بود، دستشویی و حمامش هم تو حیاط. اگه به خاطر بچه داری نبود همونطوری بهتر بود چون بوی آشپزخونه و توالت وارد فضای اتاقها به هیچ وجه نمیشد اما برای آدم بچه دار سخته؛ همینطوریش هم محمدجواد رو با هزار دوز و کلک میبریم دستشویی حالا فرض کنید زمستون باشه و بخواد تو سرما دستشویی بیرون بره.یه نمونه ارسی کسایی که پسرمون رو دیدن میدونن چقدر شیطونه و اگه دقیقه ای من ازش غفلت کنم یا بلایی سر خودش میاره یا سرخونه و وسایلش. تصور کنید برای پخت و پز بخوام حداقل نیم ساعتی تو اتاق تنهاش بذارم و برم زیر زمین ؛ واویلا!
صاحب خونه قبلی یعنی اونی که ازش خونه رو خریدیم خیلی به فکر سنتی کردن خونه نبوده؛ مثلا قدیمها که سقف طاقی بوده درو پنجره آهنی یا مستطیل نمیزدن و از چیزی استفاده میکردن به نام ارسی.(به ضم الف و سکون ر). ارسی درو پنجره چوبیه که شیشه های رنگی داره و شبکه هاش به طرحهای مختلفی از جمله گل و... به قول معروف تو هم گره خورده. جالبه بدونین تو ارسی ازهیچ مدل آهن و میخ و چسب استفاده نمیشه و همه قطعاتش مثل پازل به هم وصل میشن و تو هم جا میافتن. فکرش رو بکنید وقتی نورخورشید از شیشه های رنگی وارد فضای اتاق میشه چه هارمونی زیبایی از نور به وجو میاد.نمای بیرون یه جور ارسی روزها از داخل خونه شکل یه فرش به نظر میاد و شبها از بیرون. از نظر روان شناسی هم تاثیر خیلی خوبی رو آدم میذاره. رنگهایی که با هم ترکیب میشن و طرح هایی که به اوج میره و چوب... میخوایم وسط حیاط یه حوض سنتی هم بزنیم.
نمیدونم تا حالا خونه های قدیمی کاشان رو که الان موزه شده دیدین یانه؟ خونه طباطبایی ها، بروجردی ها، عامری ها و...واقعا معماری سنتی یه چیز دیگه ست. با طبیعت و روح آدم کاملا سازگاره .
 ساختنش کار هرکسی نیست و استاد ارسی ساز میخواد. همسرم چند روزی تو قم دنبالش گشت تا بالاخره دو سه نفری پیدا کرد. دونفرشون نجارهایی بودن ارسی ساز که حسابی توکارشون خبره بودن ولی متاسفانه به خاطر سفارشاتی که از میراث فرهنگی قم دستشون بود تا چندین ماه بعد وقت نداشتن. البته هزینه ای هم که گفتن یکم زیاده؛ متری 300-400 هزار تومان. البته کار وقت گیر و سختیه و کار هر کسی هم نیست. ولی تصورش رو بکنید یه درو پنجره دو در سه با هزینه شیشه رنگی و نصب و اینا کم کم  دو- سه میلیونی درمیاد. هرچی طرح ارسی بیشتر باشه و ساختش وقتگیر تر و چوب بیشتری ببره هزینه ش بیشتر میشه. حالا دنبال طرحهای ساده تریم و نجاری که کمتر بگیره.
از وقتی بنایی رو شروع کردیم همسرم تمام وقتش رو غیر از زمانهای کلاسهاش اونجا ست. لباسش رو عوض میکنه و به کارگرها کمک میکنه. خدا کنه زودتر تموم بشه.


نوروز امسال من

به نام خدا
نوروز امسال برام با سالهای گذشته خیلی فرق داشت. روز اول عید دیدم دوتا از اقوام که خواهر و برادرسن و سال داری هم هستند مدتیه با هم قهر کردن خواستم آشتی شون بدم ولی نشد. آشتی که نکردن هیچ بچه های برادره با من بد شدن که: « چرا تو کار بابای ما دخالت کردی؟ » در حالی که میدونستن دلیلی برای قهر پدر با عمه شون وجود نداره و قضیه فقط یه سوء تفاهمه ولی خوب، خواستن اینجوری خودشون رو پیش باباهه شیرین کنن.« یعنی تو میگی بابای ما نمیفهمه داره چیکار میکنه؟!». تا حالا تو زندگیم با کسی قهر نکردم چون فکر میکنم قهر یعنی: دیگه حرف منطقی برای گفتن ندارم. از قهر خیلی بدم میاد. اون خواهر و برادر هم با قهرشون قطع رحم کرده بودن.هیییی چی بگم والا. انگار همه دنبال منفعت خودشون میگردن. راضیم چون به وظیفه م عمل کردم. به قول مادرم حضرت زهرا سلام الله علیها ما مکلف به انجام وظیفه ایم نه حصول نتیجه.
 چند روز بعد از آغاز سال مهمون بیمارستان شدم. شبها تو بیمارستان سکوت بدیه. وقتی همه خوابن و آدم نمیتونه بخوابه... وقتی انواع و اقسام خواب آور و مسکن دم دستت هست ولی نمیتونی ازشون استفاده کنی...وقتی میخوای از درد فریاد بزنی ولی میترسی که مزاحم خواب بقیه مریضا بشی...یک هفته از نظر جسمی خیلی بهم سخت گذشت ولی نهایتا از نظر روحی برام خوب شد. خدا رو صد هزار مرتبه شکر. درد هم نعمتیه ولی هر کسی نمیتونه ازش استفاده کنه. ظرفیت بالا میطلبه. امسال سال شکوفائیه و من احساس میکنم با درد روحم شکوفا شد؛ هرچند اندک و به قدر ظرفیتم.
گاهی وقتا آدم تا تو شرایطی قرار نگیره درکش نمیکنه؛ وقتی گرفتار بیمارستان و سرم و آنژوکد و ...بودم دائما به یاد جانبازای عزیز ، صبور و مظلوم می افتادم که سالهاست شمع وجودشون رو تخت بیمارستانها در حال آب شدنه. افسوس!
راستی نماز خوندن وقتی که آنژوکد تو دست آدمه خیلی سخته و این منو یاد نمازهای حضرت امام تو روزهای آخر عمر پربرکتشون مینداخت.آه!
پامطلبی:
از همه دوستانی که طی این مدت به وبلاگهام سرزدن و اظهار لطف کردن و من نتونستم بهشون سر بزنم عذرخواهی میکنم. به دلیل کسالتی که دارم متاسفانه نمیتونم مدت زیادی پشت سیستم بشینم. همین!