سفارش تبلیغ
صبا ویژن

عاشقانه

صفحه خانگی پارسی یار درباره

اردو - عکس - رفقا

اردو عکس

به نام خدا
اردو بهونه ی خوبی بود بود برای بودن با دوستان.
دوستانی که مدتها همدیگر رو ندیه بودیم؛ مثل رضوان.
دوستانی که هیچ وقت همو ندیده بودیم و فقط از طریق نت با هم رابطه داشتیم؛ مثل سمیه.
دوستانی که هرچی هم با هم باشیم سیر نمیشیم ؛مثل نسیبه.
دوستانی که  همیشه به یادشونم؛ مثل فاطمه.
دوستانی که همیشه رو کمکشون حساب میکنم؛ مثل سولماز.
دوستانی که تازه اونجا همدیگر رو دیدیم؛ مثل راضیه خانوم.
دوستانی که تازه دیدمشون ولی پررنگ حسشون کردم مثل نخود!:) مثل آسوپار!
دوستانی که بعد از متاهلی ندیده بودمشون؛ مثل مهدیه.
دوستانی که میخواستن وبلاگشونو قایم کنن ولی من بعد از یک عملیات کشفشون کردم؛ مثل مریم:)
دوستانی که شوهرشون وبلاگیه؛ مثل ام هدی.
و...


اردو-طبیعت-عکس

اردو عکس طبیعت

به نام خدا
اردوی حجاب و عفاف وبلاگ نویسان تو اردوگاه شهید باهنر بود.
اردوگاه شهید باهنر طبیعت خیلی خوبی داره، سر سبز و شاداب. درختای بلند. پرندگان زیبا و خوش صدا. حتی حشره های کمیاب.
روز اول که افتتاحیه بود چپ و راست عکاس ها عکس میگرفتنو منم دیدم دیگه هرچی بگیرم تکراریه و بقیه میذارن نت. برا همینم وقتی سخنرانی تموم شد زدم تو طبیعت و شدم شکارچی. من و دوربین جان.
البته از همشون نتونستم بگیرم چون هم وقت کم بود و هم اونا تند و تیز بودن! 
یه پرنده  تو عکس میبنید هم زیباس و هم خوش صدا بود. رو درخت گوجه سبز نشسته بود. نمیدونم اسمش چیه. اگه میدونید به منم بگید. ممنون:)

سایز بزرگ عکس

ریز نوشت: یکی از دوستان مسئله رو حل کرد زیاد به مغزمون فشار نیاریم:)


اردو-بچه ها-عکس

اردو

سایز بزرگتر عکس

بچه های اردو...یادشون بخیر!
هوارتا ازشون عکس گرفتم و دوس داشتم هوراتا دیگه هم بگیرم!
چه سوژه ای بهتر از بچه ها؟
زیبا تر و هیجان انگیز تر از بچه ها؟
پاک نر از بچه ها؟
هان؟!

...
لینک مرتبط: گزارش تصویری ام در چارقد


بالاخره عاشق به معشوقش رسید!

به نام خدا
اردیبهشت ماه خیلی قشنگیه. ماه باز شدن گلهاست. ماه سبزی زمین. ماه آبی آسمون. ماه عشق! ماه عاشقی!
از جاده خوشم میاد و ازنگاه کردن به اطرافش سیر نمیشم، حتی اگه خشک و خاکی باشه. دوسال پیش همین موقعا بود، وقتی میرفتیم تهران کنارجاده برای اولین بار متوجه دشت شقایقی شدم که جاده ی همیشه خشک و بیابونیه تهران-قم رو سرسبز و زیبا کرده بود. هیچ وقت اونهمه گل رو اونجا ندیده بودم. همیشه خار بود و سنگ و نمک. یهو تو دلم حس کردم قراره اتفاق خاصی بیافته. پیش خودم گفتم نکنه آقا میخوان ظهور کنن و زمین به استقبالشون رفته!

شقایق جاده
چند روز بعد با خبر فوت آقای بهجت رحمه الله شوکه شدم. تا وقتی ایشون زنده بودن هرووقت تو قم احساس غربت میکردم به این فکر میکردم که در شهری زندگی میکنم که خورشیدی مثل آیت الله بهجت توش نفس میکشند و همین آرومم میکرد. مخصوصا صبحها موقع طلوع و عصرها موقع غروب. نیمه شب هم که میشد همش به این فکر میکردم که الان ایشون در حال خوندن نماز شب و راز و نیاز هستند و دعای خودم رو به دعای ایشون وصل میکردم و از خدا میخواستم به خاطر نفس قدسی اون بزرگوار نیم نگاهی هم به من بکنه.
آخ که نماز خوندن پشت ایشون وشنیدن صدای هق-هق و گریه هاشون دنیایی بود برای خودش و آدم رو حسابی زیر و رو میکرد! برنامه ی روزانه ی ایشون بعد از نماز صبح که در مسجدشون به جماعت برگزار میکردند، زیارت حضرت معصومه سلام الله بود و چقدر آیت الله بهجت نسبت به حضرت معصومه و برادرشون امام رضا علیه السلام متواضع بودند و این رو کاملا از رفتارشون از وقتی وارد حرم میشدند میشد فهمید. تواضع، تواضع، تواضع... انگار که واقعا میدیدند این دو نور خدا رو... کاملا در محضرشون بودند.
و مراسم تشییعشون خیلی عجیب بود. خیلی. یادمه اون روز صبح بچه ها رو به هر زحمتی بود آماده کردیم و رفتیم. به آقامون گفتم این اولین تشییعیه که میخوام حتما حتما خودمون و بچه ها توش شر
کت داشته باشند. اگه فرشته ها فقط و فقط برای یک نفر قرار بود به زمین بیان و پیکر پاکش رو مشایعت کنن ایشون بودند. و واقعا هم که چه جو سنگینی بود اون روز. رو زمین که یه عالمه ادم از ایرانی و غیر ایرانی، از زن و مرد و... و حتی حس میکردم تو آسمون هم فرشته ها ازدحام کردن. شاید گلهای کنار جاده هم برای استقبال زمین از فرشته های خاص خدا بوده!
هر کی از دنیا میره ادم دلش براش میسوزه میگه جوون بود، یا بچه داشت، یا آرزو داشت یا هزارتا دلسوزیه دیگه ولی وقتی آقای بهجت تشییع میشدند اون حس رو تو صورت هیچکس ندیدم. چیزی که بود «حسرت دیگه ندیدنش» بود. انگار یه شادی هم حتی تو فضا بود اینکه بالاخره به معشوقش رسیده بود. گریه هاش موقع نماز خوندنش، گریه ی عشق بود. انگار که نزدیک معشوقش باشه ولی همش بترسه از فراق. بترسه که نمازش تموم بشه و اون وصلت رو از دست بده. گریه از زیبایی و عظمتی که حس میکرد. واقعا نماز بود... خاک بر سر من و نماز خوندنام! همینه که به هیچ جا نمیرسم! چون نمازم نماز نیست!
یکی از دوستام که شوهرش از شاگردای آقای بهجت بوده چند وقت پیش تعریف میکرد: «یه روز تو اون روزای آخر، آیت الله بهجت میخوان برن منزل کسی، وقتی ازشون میپرسن کجا میرین میگن: یکی از اولیای خدا امشب فوت میکنه. یه روز این ادم از ما در مورد زمان ظهور پرسیده بود و بهش گفته بودم تو زمان حیاتت خواهی دید و امشب میخوام ازش عذر خواهی کنم.» (به قول طلاب علی ما نقل)
شنیدین که میگن انقلابی که امام خمینی رحمه الله کرد چند صد سال ظهور رو به جلو انداخت. یعنی انقلاب اسلامی زمینه ساز ظهور آقا بوده. فکرشو بکنید! یعنی ما چه غلطی کردیم که ظهور به تاخیر افتاده؟!...ای خاک بر سرمن و کارنامه ی سیاهم!