سفارش تبلیغ
صبا ویژن

عاشقانه

صفحه خانگی پارسی یار درباره

آقا محسن از مهدی میگه...

به نام خدا

محسن رضایی بعد از شهادت مهدی خیلی ازش تعریف می کرد،جوری که انگارمغز نظامی سپاه رواز دست داده باشه.می گفت:((توی کارهای نظامی آدم رو متحیر می کرد.گاهی حرفایی می زد،پیش نهادهایی می دادکه به ذهن هیچ کس نمی رسید.
واقعا مدیر بود.
فرمان ده بود،می دونست توی هر موقعیتی،با نیروهاش چه طور حرف بزنه تا کار پیش بره.))
توی این شبا امام وشهدا رو فراموش نکنیم...http://mola.parsiblog.com/Archive41762.htm


خیلی باحالی خدا !

به نام خدا
یک کاج سبز را از ریشه میکنند ، انواع و اقسام اشیاء زینتی آویزانش میکنن، بعد هم هر کدام یک لنگه جوراب را بالای شومینه آویزان میکنند و قبل از خواب آرزو میکنند... برای چه؟ به امید اینکه به قول خودشان بابا نوئل با سورتمه ای که گوزن ها آن را می کشند نیمه شب از آسمان بیاید و در لنگه جورابشان چیزی که آرزو کردند را بگذارد!
     بابا نوئل واقعیت دارد؟ اصلا فرض را بر این میگذاریم که موجودی به نام بابانوئل وجود دارد اما مسئله اینجاست که یک موجود تا چه حد «علم و آگاهی» و «قدرت و توانایی» دارد؟ آیا میتواند خیر و صلاحمان را تشخیص دهد؟
     شب قدر نزدیک است. شبی که به فرموده ی خداوند، فرشتگان و روح نازل می شوند. شبی که به فرموده ی معصومین علیهم السلام تقدیر یک سالمان نوشته می شود. اما من و شمای مسلمان چقدر به این شب (یا شبها) یقین داریم؟ آیا از صمیم قلب یک سال منتظرش هستیم؟ آیا خودمان را برایش آماده میکنیم؟ نکند خدای ناکرده حتی در حد خریدن کاج و تزئینش و آویزان کردن جوراب هم برایش وقت نگذاریم!... جوراب بالای شومینه ... قلب درون سینه ... یک شب و هزاران امید و آرزو ...
     از شب قدر پارسال تا شب قدر امسال چه اتفاقاتی برایمان افتاد؟ پرکشیدن روح خدا و حجت حق آیت الله بهجت رحمه الله علیه، انتخابات ریاست جمهوری و حوادث قبل و بعد از آن و ... آیا این اتفاقات شب قدر پارسال در تقدیرمان نوشته شد؟ ما چقدر در تعیینش نقش داشتیم؟ آیا برای شب های قدر خودمان را آماده کرده بودیم؟ ان شب ها چقدر دعا کردیم؟ در مناجات هامان از خدا چه خواستیم؟ از خدایی که «علی کل شیء علیم» و «علی کل شیء قدیر» است.
بگذار راحت تر بگویم:
«اوستا کریم! کوچیکتیم، نوکرتیم، مخلصتیم! تو رو به همه مقربین درگاهت قسم میدیم امساله رو تو تقدیرمون تا جایی که جا داره آرامش قرار بده! والله بالله خسته شدیم بس که از پارسال تا حالا چاخان پاخان شنیدیم. چشامون قلمبه زد بیرون بس که کارای عجیب غریب دیدیم اونم از کی؟ از آدمایی که جور دیگه ای روشون حساب می کردیم! کسایی که دیروز عاشق بودن، امروز فارغ! چه چیزهای بزرگی رو با این چشای کوچیکمون که ندیدیم! مگه دلمون چقدر طاقت داره؟!  بیا مردونگی کن و تو تقدیرامسالمون «اومدن آقا» رو بنویس. نوکرتم ما رو هم جزو خوبات بنویسا!... خیلی باحالی خدااااااااااا!»


مظلوم بود...

بسم رب الشهداوالصدیقین...

توی یکی از پاتک های دشمن ،پاش ترکش خورد.از اون ترکش های درشتی که هر کسی رو زمین گیر می کنه ،
ولی مهدی که وضع روحیه بچه ها رو می بینه و فشاری رو که روشونه،...تحمل می کنه .
سوار موتورش می شه بر می گرده عقب...
یه ساعتی می ره و بر می گرده...
ولی نمی دونستیم رفت عقب زخمش رو باند پیچی کنه...
بعدها بچه ها از شلوار خونی که توی سنگر پیدا کردند،،،...فهمیدن...


خیلی مظلوم بود...


آقا مهدی شوخ

یه روز سر راه اومده بود سد دز.بچه های زنجان آن موقع،آن جا آموزش می دیدند.
وقتی جمع شده بودند دورش،گفته بود:بچه ها،به نظرتون تو این موقعیت چی می چسبه؟؟؟همه با هم گفته بودند:((عملیات))...
مهدی زده بود زیر خنده و گفته بود:نه بابا 15روز مرخصی...
زین الدین یه آدم چند بعدی بود...توی جمع بچه ها ...بی ادعا،مظلوم،سربه زیر،شوخ...
توی عملیات و سر جای فرماندهیش،دقیق،قاطع وخونسرد...