كجاش هيچ وقت نمي يومدم همايش؛ كاش هيچوقت نمي ديدمش تا الان انقدر نمي سوختم...
تو همايش از همه بيشتر با مرضيه وقتمو گذروندم و خو گرفتم؛ چقدر خانوم و باوقار بود
يادش به خير چقدر سر به سر هم گذاشتيم و شوخي كرديم بهش گفتم چهره شما براي من آشناست گفت... شايد اگه نمي ش هم بازم برام آشنا بود بازم مي سوختم و اشك مي ريختم
فقط مي تونم بگم هميشه در يادم مي موني