سفارش تبلیغ
صبا ویژن

عاشقانه

صفحه خانگی پارسی یار درباره

عزیزم تولدت مبارک

به نام خدا
27 اسفند89 بود که خبر به دنیا آمدنش در وبلاگ خبرپارسی بلاگ درج شد: +

البته جناب مهندس فخری خیلی قبل تر از این تاریخ، در موردش، اطلاعاتی به من داده بودند؛ یادش بخیر...
میگویند آدم دوتا بچه دارد؛ فرزند جسمی و فرزند روحی...
یک جورهایی فرزند روحی من شده، پارسی نامه ی عزیز 

چه روزهایی که برایش غرق شادی شدم...
چه لحظه هایی که کنارش اشک ریختم...
چه بغض ها، چه حرف ها و چه تجربیات نابی که ارمغان پارسی نامه برای فکر و روح من شد.
قبل از اینکه تجربه ی سردبیری پارسی نامه را داشته باشم، در دلم بود یک روز نماینده ی مجلس بشوم.
 اما تجربه ی سردبیری پارسی نامه یک جورهایی شبیه نماینده ی مجلس شدن بود برایم...حالا بعد از اینکه سه دور سردبیری را پشت سر گذاشتم، به این نتیجه رسیدم که نمایندگی چقدر میتواند سخت باشد.
چه روحیه ی بالایی میخواهد، چقدر صبر و حوصله، آنقدر ایمان باید داشته باشی تا آخر خط مثل روز اول باشی اما اگر جوگیر شده باشی خیلی زود چراغ ذهنت خاموش خواهد شد.
و حالا میبینم توان چنین کاری را ندارم و خوشحالم که پیش از نماینده شدن فهمیدم که «من آدمش نیستم!»
نماینده ی مجلس ایده آل در ذهن من کسی است مثل مرحوم ابوترابی، کسی که واژه ی «ساعت اداری» برایش غریب و بی معنا بود! آنقدر کار میکرد، آنقدر کار میکرد نه تنها بیش از زمان اداری بلکه از اوقات شخصی و بلکه از استراحتش هم صرف نظر میکرد برای رسیدگی به کار مردم...و خیلی وقتها آخرهای شب که میشد پشت همان میزکارش ناخواسته خوابش میبرد، در واقع از هوش میرفت...روحش شاد...
حالا میفهمم که وقتی فرموده«زن ریحانه است، گل است، نه یک قهرمان!» مقصودش چه بوده! زن میتواند! بله میتواند مدیریت های کلان را هم به خوبی انجام دهد ولی روح لطیفش از حواشی کار آزرده خواهد شد! کارهایی مثل وزارت، نمایندگی و اینجور مدیریتهای بزرگ...
راستش را بخواهید وقتی خانم دستجردی را از وزارتش کنار گذاشتند خیلی خوشحال شدم. نه اینکه ایشان مناسب نبوده! نه! به خاطر خود این خانم خوشحال شدم که به آرامش برگشتند.

از موضوع اصلی دور شدم...
میخواستم بگویم:
پارسی نامه جان...تولدت مبارک :)

آنچه در تصویر میبینید دست پخت ماست...یک جورهایی شبیه پارسی نامه!