سفارش تبلیغ
صبا ویژن

عاشقانه

صفحه خانگی پارسی یار درباره

عاشورا و تاسوعای عکسی من!

به نام خدا
عاشورا و تاسوعای امسال برام یه جور دیگه بود. از همه نظر. اگه اشتباه نکنم اولین سال بود که دهه ی اول رو بخصوص اون دو روز رو قم بودم. چون هر سال آقامون سفر تبلیغی میرفت و من تهران بودم و پامنبر آقای هاشمی نژاد( بیت الرقیه ی محله نیروهوایی) امسال آقامون رو پایان نامه ش کار میکرد و نتونست بره تبلیغ و قسمت بود که قم بمونیم.
روز عاشورا طبق قرار قبلی که با خاله نسیبه داشتیم جاتون خالی رفتیم جمکران. از بعد از ظهر تا شب اونجا بودیم. راضیه جان هم بود. دوربینم رو هم برده بودم و یه چند تا عکس گرفتم. در رکاب خاله نسیبه که اونم مثل من جونش میره برا عکاسی، خیلی خوب بود. فرداش(تاسوعا) هم راضیه جان رو گذاشتم تو کالسکه، اسلحه یعنی دوربین رو هم برداشتم و زدم بیرون. تا حرم رفتیم وجاتون خالی چه حال و هوای قشنگی بود. نایب الزیاره ی دوستان هم بودیم.


مسجد مقدس جمکران

پرچم

گلدسته های مسجد قم_روز عاشورا

به قول خاله نسیبه، برا عکاسی اجتماعی میری طبیعت میگیری. برا پرتره میری معماری میگیری و...
اینم عکس دختر کوچولوی خوشگلی که روز عاشورا تو حرم حضرت معصومه سلام الله علیها داشت دعا میکرد.

دختری در حال دعا- در روز عاشورا- قم


غلط کردم رو چه جوری مینویسن؟

    نظر

جای خالی مرضیه رو این روزا بیشتر از همیشه حس میکنم. مثل ماه رمضون. آخه به ایام مذهبی خیلی مقید بود و براش برنامه ی خاصی داشت؛ کدوم هیئت بره، چه دعا و چه نمازی بخونه، با کیا این روزا دمخور باشه حتی چه مسیجی برا دوستاش بفرسته! همه چیش سرجای خودش بود. با اینکه خیلی شاد بود جوری که وقتی باهاش بودی انقدر میخندوندت که ولی روزای شهادت هم خوب عزاداری میکرد...خوب!
هنوز باورم نمیشه.
وقتی تو کفن دیدمش میخواستم از ناراحتی بمیرم. اون قد و بالای نازنینش رو میخواستن تو خاک بذارن. چند وقت بود کلاس ورزش میرفت سرحال سرحال بود. هیچ مریضی نداشت. نه روحی نه جسمی! وای خدا! چقدر سخته تحمل همچین صحنه ای!
آقاجان! فدای قد و بالای علی اکبرت! بمیرم برات چی کشیدی تو کربلا که عزیزانت رو جلوی چشمت پرپر میکردن و تازه باید پیکر تیکه تیکه و غرق به خونشون رو به خیمه هم برمیگردوندی! تازه باید زنا و بچه ها رو هم دلداری میدادی و آروم میکردی! بمیرم برای دلت!
گریه هم نعمتیه واسه خودش! بمیرم برای چشمایی که از تشنگی اشکی هم براش نمونده بود! اشک که میریزی سبک تر میشی! بمیرم برای اون چشمای نازنینت که از تشنگی، اشکی هم براش نمونده بود!
آه!
مرضیه م اهل نماز اول وقت بود! وای که چقدر تو اون چادر نماز سفیدش قشنگ میشد! مثل فرشته ها!
تو غمهام، تو مشکلاتم مرضیه دست راستم بود! چقدر سخته آدم یارشو از دست بده!
آقاجونم! وای پرکشیدن مظلومانه ی داداشت ابالفضل از همه جهت برات سخت بود! وای بمیرم برات! اون که همیشه همه جوره هواتو داشت! اونکه برات بوی پدرت علی رو میداد! آخ من به فدای عطر بهشتی تنت ابالفضل!

 فایل صوتی که از مراسم هفتم مرضیه ضبط کردم(مداحی و روضه خونی):
1 2
...

یه بنده خدایی که گناه آلودش کرده بود و از روسیاهی نمیدونست چی کار کنه و حتی روش نمیشد سرشو بالا کنه و از خدا معذرت بخواد! از غم زیاد سراغ اهل دلی رفت! گفت اواضاعم خرابه نمیدونم باید چطوری اشتباهاتمو جبران کنم؟! یعنی میشه مثل روز اولم بشم؟! و گریه امونش نداد!
اون آقا گفت:
اگه رو یه کاغذ اشتباهی خط بکشی میتونی با پاک کن پاکش کنی اما اگه اون خط خیلی عمیق باشه یا بارها کشیده باشی و پاک کرده باشی جاش میمونه ودیگه با پاک کن هم نمیتونی مثل اول درستش کنی! چون جاش میمونه! تنها راهش اینه که کاغذ رو بفرستی همون کارخونه ای که درستش کرده اونجا کاغذ رو آب  میشورنش، خمیرش میکنن، بعد دوباره ازش کاغذ درست میکنن. یه کاغذ سفید و تمیز مثل روز اول! شایدم حتی بهتر از روز اول!
میگن تاسوعا روز گناهکاراست. میگن هرکی میخواد توبه کنه امروز روزشه! آخه دستای بریده ی آقا باالفضل دل های خراب رو میتونه بسازه! مثل روز اولش! حتی بهتر از اون! نمیدونم دستور نماز توبه ای که آقای بهجت داده رو بلدی یا نه؟ بعد از اون دو رکعت با اون اذکار به آقا ابالالفضل متوسل میشی! به دستای بریده ش! به مردونگیش! به برادریش!
یا ابالفضل! دست گناهکار منو ...آقا غلط کردیم آقا!


وقتی خدا بخواهد...

از شهرت خوشمون میاد. اینکه معروف باشیم. خیلیا اسم و چهره مون رو بشناسن. یه عده هوادار داشته باشیم. ولی...
دیروز که تو آشپزخونه کار میکردم به این فکر بودم که از اینهمه مداحی و سخنرانی تلویزیون چرا وقت نمیشه استفاده کنم؟...
کارم که تموم شد روشنش کردم بلافاصله سخنران اینو گفت:
خاص بودن مهم نیست! مهم اینه که همونیم که خاصه به وظیفه ش عمل کنه و گرنه اشتباه خواص بدتره!.
..دیدم راست میگه
...ممنونتم خدا!


ببخشید! مداد رنگی خدمتتون هست؟

کاشکی یه جعبه مداد رنگی داشتم.
اگه مداد رنگی داشتم :
با مداد آبی آسمون تهرانو رنگ میکردم. صاف و تمیز، تا وقتی دلی اونجا شکست و سری به آسمون بلند شد دیدن هوای آلودش نمکی نشه روی زخماش...تا با دیدن آبی آسمون امید تازه ای بگیره و دلش وابشه.
اگه مداد رنگی داشتم:
با مداد سبز برگ درختا رو دوباره رنگ میزدم مثل وقتی که بهار میشه، اون موق برگهای سبز و تازه ی چنار انقدر قشنگن که گاهی چند دقیقه اونا رو تماشا میکنم.
اگه مداد رنگی داشتم:
لبای بی رنگ و رویی که تو سرما واسه خاطر خونواده شون از صبح تا شب کارمیکنن و یه لقمه نون حلال در میارن رو با مداد قرمز رنگ میکردم. اینجوری وقتی میرسیدن خونه بچه ها به جای غصه یه لقمه نون تازه ای که تو سفره شون اومده بود رو با خیال راحت میخوردن.
...

تق تق در میزنن:
کیه؟
پسر علی! درمونده شدم. گرفتارم و بد جوری به پول نیار پیداکردم. هیشکی رو ندارم...
چند لحظه بعد:
جیررررررررررررررر(صدای در که آروم باز شده بود مرد رو از خیالات بیرون اورد)
دستی آروم از پشت در کیسه ی پولی به مرد داد.
بدون اینکه مرد رو ببینه یا مرد چهره ی اونو...
اشک اشک اشک
چهره ی مرد رو خیس کرده بود.
گریه ی خوشحالی...هم از باز شدن گره ی مالیش و هم حفظ آبروش...
آقا اونو ندید اونم آقار رو...
...
خدایا! به حق عزاداریای مردم تهرون واسه حسینت، هواشونو داشته باش...هواشونو...


خانومهای وبلاگ نویس پارسی بلاگ، محرم رو با شهدا شروع کردند

دیدیم شیطون از دیدن روح پلیدمون بد مشعوف گشته، گفتیم یه کاری کنیم بد حالش گرفته شه... با چند تا از خانومای وبلاگی تصمیم گرفتیم محرم رو با شهدا شروع کنیم و روز اول محرم، صبح 9-11 گلزار شهدا قرار گذاشتیم. جاتون خالی جدن که انگار یه تیکه از اسمونه که رو زمین جامونده...خیلی دوسش دارم...خیلی بهم خوش گذشت... دوربینمم برده بودم یه سری عکس هم گرفتم...
سر مزار شهید زین الدین قرار گذاشته بودیم... شب قبلش تو نت سرچ کردم ببینم از مزارش عکس درست درمونی هست یا نه، چندان عکسی نبود واسه همینم بیشتر هدفم تو عکاسی اون روز، مزار این شهید بزرگوار بود

.