سفارش تبلیغ
صبا ویژن

عاشقانه

صفحه خانگی پارسی یار درباره

خدا تو جه قدر خوبی...!!!

به نام خدا
هنوز باور نمی کنم...شاید اگه براتون بگم شما هم باور نکنین...

اما ...بذارین بگم...http://harimeyas.ir/category/-%D8%A7%D9%85%D8%A7%D9%85+%D8%B1%D8%B6%D8%A7/
.
.
.

توی پست پیش نوشتم که همسرم چه جوری قسمتش شدو رفت مشهد.
یه روز تو خلوت خودم گفتم  یا امام رضاخووووب به بقیه حال می دی
پس من چی؟؟؟نمی دونم آقا دلم می خواد یه بارم که شده تولدت اون جاباشم ،
پولش رو هم ندارم ،،،خودت جور کن...یا معین الضعفا...
چند روزی گذشت ،حوزه بسیج برای بچه های گردان الزهراءفراخوان گذاشت.
برامون صحبت کردن (از همه چی...)
آخر برنامه هم قرعه کشی...بین تقریبا350نفر قرار شد40نفر رو ببرن مشهد...
دلم شکست سرم رو به طرف چپم چرخوندم، توی دلم یه سلامی به آقا دادم،
 گفتم :حالا وقتشه امضاءکن.
نفر 26من بودم...اشک توی چشمم جمع شدقلبم می زد،نه تنها خدا بلکه اولیاءو ائمه هم از رگ گردن به ما نزدیک ترن...شاید یه جایی توی قلبمون...

 


اگه خسته شدین دیگه نخونین...........ولی چرا تازه داره می رسه به جاهای قشنگش..


این گذشت تاااااااااا سه شنبه روز ولادت حضرت معصومه(ع)
حسینیه نزدیک منزل جشنی برپا کرده بود یه مسابقه ی قرآنی هم گذاشته بودن سوالات رو صبح انداخته بودن تو خونه ها،یکی ازشروط هم زیر 30سال بود.
به 5نفر از کسانی که جواب درست بدن به قید قرعه نفری30هزار تومان هدیه می دهند.
منم مائده رو گذاشتم کلاس قرآن،همسر محترم هم تشریف برده بودن جمکران پس با خیال راحت و تمرکز کافی وضو گرفتم رو به قبله قرآن رو باز کردم...
بسم الله...در عرض5/1ساعت یکی یکی جواب هارو تیک زدم. یه پاسخ نامه هم برای مائده پر کردم.
بعد از نماز مغرب و خوردن شام رفتیم جشنhttp://www.anobanini.ir/travel/fa/ghom/1385/11/post_8.php
تلاوت قرآن      سخنرانی     مداحی حاج مرتضی طاهری     تواشیح
بالاخره ...قرعه کشی...ظرف اسامی کسایی که پاسخ درست داده بودن رو آوردن.
(راستی اون جا هم به چند تا خانم کمک کردم برای جواب، گفته بودن زیر30سال اما...اونا بالای....سال بودن تاریخ تولداشون چیز دیگه ای می گفت 1331...1310...1325...شاید من حسابم ضعیفه!!!!!)

 


بگذریم....خسته شدی؟خوب برو یه لیوان آب بخور بیا....


اعلام اسامی...نمی دونم چرا ؟اما یه حسی بهم می گفت یکی از برنده ها منم .واسه همین کارت ملی خودم و شناسنامه مائده رو برده بودم.
برادرش که آخر دهه کرامته آخر با معرفتاس زود جوابم رو داد متوسل خودش شدم...یافاطمه معصومه...
نفر اول یه آقا...نفربعد هم که...
نفر سوم رو اعلام کردن خانومه...
من بودم، خدا جون ممنونتم....
حالا علاوه بر هزینه سفرمون که 20تومنه یه کم دیگه برام مونده البته یه 2 تومنی رو مائده با پولای خودش تعویض کرد میگه تبرکه...
نظر مائده اینه که بقیه پول رو هم بذارم واسه حرم آقا امام رضا(ع)...بدم نمی گه ها...
انشا الله8/8/88اون جا یاد همتون هستم.
پ.ن...................................................
_ببخشید که طولانی شدولی...ارزش خوندن داشت.
_ایشالله پست بعدی از خاطرات سفر می گم.
­_راستی این جا یه حلالیت هم بطلبم...خوب اگه بدی...خوبی...دیدین حلال کنین.
(البته می دونم که جز خوبی چیزی ندیدین)


علیکم بالفکر

    نظر
بسم رب المجیب الفرج المهدی (عج)

سلام...
تفکر:
گرچه قبله در کعبه است،اما فاینما تولوا فثم وجه الله(1)

پ.ن:
کتاب فتح خون
1-ایه 115 سوره مبارکه بقره
التماس دعای فرج
الفرج و العافیه و النصر و مد فی عمره الشریف و زین الارض بطول بقائه و
اجعلنا من خیر اعوانه و انصاره و المستهشدین بین یدیه...


عذاب وجدان

به نام حق
داشتیم با یکی از دوستان می رفتیم میدان خراسان ،برای خرید.
یه پیرزن با ظاهری مرتب دستش رو به طرف جمعیت گرفته بود.
تو دلم گفتم:گدا به این شیکی تا حالا ندیده بودیم...
موقع برگشت آمبولانس دیدم...دور پیرزنه هم شلوغ بود.
....سکته کرده بودو مرده بود.....
خدای من یعنی اون موقع کمک می خواسته؟؟؟
الان چند روزه عذاب وجدان دارم..
با این متکدیان به ظاهر نیازمند دیگه نمی شه حق رو از باطل تشخیص داد.


طلبید...

به دیوارای محله ورقه زده بودن برای مشهد8/8/88
همسرم اومد خونه گفت:کاش می شد منم می رفتم .ولی خوب...
مدرسه مائده...ردیف کردن کارا...
آهی کشید و گفت:یا نصیب و یا قسمت...
شب حدود ساعت 10داشتیم اخبار می دیدیم،یکی از دوستاش زنگ زد ،
گفت:برای پس فرداآماده ای بری پابوس آقا امام رضا(ع)؟؟؟
3نفریم، مهمون حاجی، یه کوپه در بست ،هتل قصر 5 روزه!!!

.
.
.http://haftrooz.net/2007/07/post_181.php
الان یه هفته ای می شه که از مشهد برگشتن...
.
.
همه تعمت های الهی که به گونه ای در اختیار انسان قرار می گیره رزق است.
اعم از علم،ایمان،عبادت و...
این رزق از رزق مادی ارزشی بس والاتر داره.

روزی همه کن یا ثامن الائمه...



آخرین گفتارم...

بعد از خبر شهادت مهدی و مجید انگار توی حسینیه طوفان شد.
احساس می کردی دیوارها از شدت ناله و گریه ی بچه ها می لرزه.کسی نمی تونست بچه هارو کنترل کنه...
سینه می زدن ،توی سرشون می زدن،توی صورتشون می زدن، ...
دو سه روزی عزاداری ادامه داشت.به هم وصل شده بود...
از صبح تا شب،ازشب تاصبح...
تا این که آقای رحیم صفوی اومدن...
برا بچه ها سخنرانی کرد...
کمی آروم شدن...
ولی بازم عزاداری ها ادامه داشت تا یک هفته...http://p30-download.ir/?p=123
همه جای لشکر هفده سیاه پوش بود...