سفارش تبلیغ
صبا ویژن

عاشقانه

صفحه خانگی پارسی یار درباره

آقا مهدی شوخ

یه روز سر راه اومده بود سد دز.بچه های زنجان آن موقع،آن جا آموزش می دیدند.
وقتی جمع شده بودند دورش،گفته بود:بچه ها،به نظرتون تو این موقعیت چی می چسبه؟؟؟همه با هم گفته بودند:((عملیات))...
مهدی زده بود زیر خنده و گفته بود:نه بابا 15روز مرخصی...
زین الدین یه آدم چند بعدی بود...توی جمع بچه ها ...بی ادعا،مظلوم،سربه زیر،شوخ...
توی عملیات و سر جای فرماندهیش،دقیق،قاطع وخونسرد...


پسرم

 بسم رب الشهدا

آن روز وقتی خیابان جلوی حرم سیاه پوش شده بود از مردمی که آمده بودند…

برای تشییع جنازه …

توانستم برایشان حرف بزنم و بگویم…

که اگر…

به اندازه رگ های بدنم فرزند داشتم…

باز هم حاضر بودو در راه اسلام آن ها را فدا کنم…http://harimeyas.parsiblog.com/-330427.htm

 از زبان مادر شهید زین الدین

 

 

 

 


شهید مهدی زین الدین

چشم تو خورشید را بر نمی تابد...پس بیهوده چشم  در خورشید مدوز.

سهم تو از خورشید آن است که در آینه می بینی...

اما روزگارآینه نیز سپری گشته است...

آینه های شکست گرفته و هزارتکه هر یک به قدخویش قدری نور می تابندوهر یک به قدر خویش پاره ای از خورشیدرا حکایت می کنند....

می شود دست بالا کردو پاره های آینه را گرد آوردودر جای خویش نهاد...

شاید...

خورشید به تمامی جلوه گرشود...

.

.

.

به یاد شهید مهدی زین الدین می نو.یسم..