ممنونیم آقایان سبز پوش
به نام خدا
درست یک ماه پیش بود ، کلاسم که تموم شد ، خسته و تشنه و گرسنه اومدم خونه ولی خوب بچه ها چه میدونن که آدم روزه دار و خسته چه حالی داره. طبق معمول محمد جواد از سر و کولم بالا رفت که باهاش بازی کنم. نیم ساعتی ماشین بازی کردیم، چند صفحه ای هم براش نقاشی کشیدم.
ساعت یک بعد از ظهر بود و چشمام بد جوری خواب خواب میکرد. پسرم را گذاشتم رو پام و شروع کردم به لالایی گفتن. وقتی خونه ساکت شد متوجه صدای آژیر شدم.
یک دقیقه گذشت ولی هنوز صدای آژیر میومد.
...نیم ساعت بعد، هنوز صدای آژیر قطع نشده بود و من از بس لالایی خونده بودم زبونم خشک شده بود و به دهنم چسبیده بود و محمد جواد تا میومد چشمش گرم بشه صدای آژیر مانع خوابیدنش میشد. نه، این جوری نمیشد، از پنجره کوچه رو نگاه کردم، صدای آژیر مال پراید سفیدی بود که دقیقا روبه روی خونه ما پارک شده بود. چند تا از همسایه ها هم عصبانی دورش را گرفته بودند و معلوم بود کلی هم دنبال صاحبش گشته بودند.
... یک ساعت بعد دیگه طاقتم طاق شده بود، محمد جواد خوابش میومد ولی صدای آژیر نمیذاشت. کاش همسرم خونه بود، حتما به دادمون میرسید و یه فکری میکرد. چیکار باید میکردم؟!
...گوشی رو برداشتم و شماره گرفتم 110 "الو پلیس؟"
قضیه آژیر مردم آزار را براشون تعریف کردم ... آخیش دلم خالی شد. حتی اگه نمیومدن هم حداقل یه کاری کرده بودم.
... دقیقا چهار دقیقه و بیست و سه ثانیه بعد رسیدند. آقای سبز پوش سوار بر اسب سفیدش برای کمک رسید. با بیسیمش آتش نشانی رو هم خبر کرد ...
... و چند دقیقه بعد در حالی که من و محمد جواد با کنجکاوی از پنجره نظاره گر ماجرا بودیم صدای آژیر قطع شد... و بعد چه خواب راحتی داشتیم.
ممنونیم آقایان سبز پوش