برگ سبزی از خاطرات زندگیم
به نام خدا
میگن حضرت معصومه سلام الله علیها وقتی وارد قم میشن تو خونه موسی بن خزرج یکی از ریش سفیدای شهر اسکان میگیرن. چند روزی که قم به قدم منور ایشون متبرک بوده محل استراحت، ملاقات و عبادتگاه حضرت میشه یکی از اتاقای خونه موسی بن خزرج. بعد از اینکه خانم فوت میکنن بدن شریفشون رو هم تو یکی از باغهای این مردخدا به خاک میسپرن که کم کم میشه زیارتگاه عمه سادات. حرم فعلی رو میگما! اون اتاقی رو هم که عبادتگاه حضرت معصومه بوده رو هم نگه داشتن و الان زیارتگاه شده. همون که به بیت النور معروفه!
یه روز با همسرم از نزدیکای بیت النور رد میشدیم که صحبت از موسی بن خزرج شد. آقامون میگفت: «منطقه اطراف حرم تا دور و بر بیت النور مال ایشون بوده و قسمت زیادیش رو به خاطر عشقی که به آل رسول داشته وقف حضرت معصومه سلام الله علیها کرده.»
تو دلم گذشت یه نذری برای جناب موسی بن خزرج بکنم شاید به لطف حضرت معصومه ماهم خونه دارشیم. وقتی نیتم رو به همسرم گفتم متوجه شدم اونم همین نیت رو کرده. ولی ما که حتی یه میلیونم تو حسابمون نداشتیم چه جوری میشد که خونه دارشیم؟! مطمئن بودیم که خداوسیله سازه و خودش راهش رو جور میکنه. تقریبا یه سالی از این قضیه گذشت تا اینکه یه روز تلفنمون زنگ زد. کی بود؟ آقای پدر شوهر عزیز. چی میگفت؟ میگفت که با پدرم تصمیم گرفتن دست به دست هم بدن و واسه ما یه خونه بخرن. حالا از اونا اصرار و از همسر من انکار. آخه آقامون دوست نداره هیچوقت زحمتی به کسی بده یا خدای ناکرده منتی سرش باشه. میگه روحانی نباید مدیون هیچکس باشه تا هروقت لازم بود بدون ملاحظه بتونه امر به معروف و نهی از منکر کنه. البته پدرای ما که غریبه نبودن ولی خوب مخصوصا تو مسائل مالی همسرم خیلی دقیقه. باور کنید یه چند ماهی طول کشید تا همسرم رو راضی کردن و مطمئن شد که این هدیه با هدیه های دیگه فرق میکنه.
یه روز با همسرم پشت شیشه یکی از بنگاه های معاملات ملکی رو میخوندیم. قیمتا خیلی بالا بود و ما 30 میلیون بیشتر نداشتیم. تا اینکه چشمم افتاد به یه تیکه کاغذ که روش آدرس خونه ای نوشته بود در همین حدود قیمتا. کجا؟ نزدیک بیت النور!
خلاصه که خونه رو به لطف خدا و عنایت حضرت معصومه و سفارش جناب موسی بن خزرج خریدیم. خونه یه شهیده. شهید « تشنه دل ». خونه خیلی قدیمیه از اونا که شکل آثار باستانیه ها! حیاط وسطه دو طرفشم اتاق داره. قمیت خونه کارشناسی پارساله. اگه امسال کارشناسی میگرفتن کمه کم ده تومان گرونتر بود. تازه خانواده شهید تشنه دل تخفیف هم بهمون دادن.
آقامون میگه: « وقتی خدا نعمتی به بندش میده دوست داره اثر اون نعمت رو تو اون بنده ببینه». میخواستم به این وسیله بازم بگم که: عمه ام خیلی کریمه!
تو نه مثل آفتابی که حضور و غیبت افتد
دگران روند و آیند و تو همچنان که هستی