سفارش تبلیغ
صبا ویژن

عاشقانه

صفحه خانگی پارسی یار درباره

خاطرات من از دهه فجر

به نام خدا
به سن و سال ما قد نمیده که تو جریان انقلاب شرکت کرده باشیم  ولی همه مون از ایام دهه فجر خاطراتی داریم. بیشتر خاطراتمون هم از جشن های مدرسه است.
تهران_خ پیروزی- کوچه کریمی- اسم دبستانی که توش درس خوندم «شهدا» بود. مدرسه رو به روی خونمون بود. دقیقا رو به رو. واسه همینم تو برنامه های مدرسه مثلا تزئین کلاس برای دهه فجر یا روز معلم هر وقت کم و کسری  داشتیم از خانم ناظممون اجازه میگرفتم و فوری میدویدم و از خونه میاوردم.
 چون بیان خوبی داشتم یا به قول معلمام سر و زبوندار بودم همیشه برای تئاتر انتخاب میشدم. یادمه تئاتر سال پنجممون موضوع جالبی داشت نمایشنامه اش هم حسابی بود. واسه همینم مدیر تصمیم گرفت کارگردان از بیرون بیاره که بشه یه تئاتر حرفه ای. چند تا نقش مهم داشت که بچه ها برای اجراش سر و دست میشکستن. این شد که خانم معلم فرصت رو غنیمت شمرد و با شرط ((گرفتن نمره 20 برای امتحان ریاضی)) از آب گل آلود ماهی گرفت. یعنی کسی میتونست نقش اول رو بازی کنه که تو امتحان ریاضی بیست بیاره. نقش اول، یه فرشته بود که مردم رو راهنمایی میکرد که بتونن از شر سلطان بد جنس نجات پیدا کنن. منم مثل بقیه خیلی اون نقش رو دوست داشتم. چون بجز دیالوگ زیاد گریم و لباس زیبایی هم داشت. خلاصه که افتادیم به تمرین ریاضی تا... «موسوی:20» داشتم از خوشحالی بال در میاوردم چون برای نقش فرشته انتخاب شده بودم. البته نه اینکه پیش از اون ریاضیم خوب نبوده نه ولی بیست نبود؛ بیشتر 17 و 18 میشدم. از اون روز به بعد برای اینکه سطح نمراتم تو ریاضی افت نکنه حسابی تو کلاس گوش میکردم و تو خونه تمرین. الحمد لله استعدادشم داشتم و تو دبیرستان رشته ریاضی رو انتخاب کردم و همیشه جزء چند نفر اول تو این درس بودم جوری که هر وقت استاد نمیتونست یه روز بیاد سر کلاس، باهام تماس میگرفت که من به درس بچه ها رسیدگی کنم. فکر میکنم به اندازه کافی از خودم تعریف کرده باشم. یادش به خیر... چند صفحه اول آلبومم پره از عکس تئاتر ها و سرودهای دهه فجر دوران مدرسه م. خلاصه که به خاطر موفقیت تو درس ریاضی خودم رو همیشه مدیون دهه فجر میدونم.
راستی یه خاطره دیگه هم از دهه فجر دارم اینکه روز اولش سالگرد تولدمه و هر سال کلی کادو میگیرم. حتی امسال هم دوستان وبلاگیم از تهران و اصفهان و قم غافلگیرم کردن و با اومدنشون به خونمون و هدایای قشنگشون شرمندم کردن و بیشتر از همه شکوفه خانم. آخه امسال 12 بهمن شنبه بود و هیچ فکر نمیکردم کسی بیاد خونمون ولی شکوفه خانوم و گل پر اومدن و حسابی خوشحالم کردن. بقیه دوستان از جمله همسفرای لبنان هم پنج شنبه شب تشریف آوردن. به من که خیلی خوش گذشت تا صبح حرف زدیم. البته نه در مورد تولدم. موضوع صحبتمون در مورد غزه و فعالیتهای اینترنتی در حمایت از حزب الله لبنان بود.