میخواهی اهل بهشت باشی؟
شهادت برترین مرد خدا...خاتم الانبیا والمرسلین حضرت محمد مصطفی(ص) و سبط اکبر ایشان و امام رضا(علیهما السلام) را
به حضرت بقیه الله الاعظم (ارواحنا له الفدا) و شیعیان آن حضرت تسلیت میگوییم
معمول بودم تا سر از کارهای آنان در آورم.
محمد در مسجد را نشان داد و گفت: "به زودی مردی از راه میرسد که
اهل بهشت است"
همه ی سرها به طرف در مسجد چرخید و لحظه ای بعد پیرمردی از راه رسید
که عبای مندرسی بر تن داشت.پیر مرد پیش آمد ، سلام کرد و در گوشه ای نشست.هیچ کس
او را به درستی نمیشناخت.قطعا او یکی از افراد ساده ی مدینه بود.این سوال پیش آمد
که او چرا از اهالی بهشت است؟
این سوال را از محمد پرسیدند؛ اما او جواب نداد و گفت :"خودتان
در این مورد تحقیق کنید"
مردی به نام "عبدالله ابن عمر" داوطلب شد تا در این باره
جویا شود و علت بهشتی بودن مرد را بیابد.
او رفت و بعد از سه روز بازگشت و گفت: " وقتی پیرمرد خواست به
منزلش برود ، با او دوست شدم و به او گفتم من از پدرم قهر کرده ام و قصد دارم سه
شبانه روز به دیدنش نروم. اگر موافقت کنی به منزل شما بیایم و این مدت را نزد شما
باشم."
پیرمرد با خوشرویی قبول کرد و گفت:"اتفاقا من تنها زندگی
میکنم.همسرم فوت کرده و بچه هایم هر یک تشکیل خانواده داده اند."
من کارهای پیرمرد را زیر نظر گرفتم و در مدت سه شب هرگز ندیدم کار
خاصی کند؛ مثلا برای عبادت طولانی از خواب برخیزد یا به درگاه خدا گریه و زاری
کند. او تمام شب را به راحتی میخوابید و برای نماز صبح بر می خاست و به سر کارش می
رفت.بعد از سه شب به او حقیقت را گفتم و اینکه پیامبر خدا درباره ی تو چنین گفته
است.من با این ترفند تو را زیر نظر گرفتم و چیز خاصی ندیدم. نمیدانم چه چیز مقام
تو را آن قدر بالا برده است که پیامبر خدا درباره ات چنان سخنی گفته است. پیرمرد
لحظه ای فکر کرد و پاسخ داد: " جز آنچه از من دیدی عمل خاص دیگری ندارم.اعمال
ظاهری همان بود که دیدی؛ اما من در دلم نسبت به هیچ کس کینه و بد خواهی ندارم.هرگز
به کسی که خدا نعمتی به او عطا کرده ، حسد نبرده ام. همیشه دوستدار مردم بوده ام و
غرور و تکبر بی جا را از خود دور کرده ام.
آن روز وقتی ماجرای آن پیرمرد را به محمد گفتند او گفت:
"مبادا تکبر بورزید ؛ چراکه شیطان از روی تکبر بر آدم سجده نکرد.
از حرص و طمع بپرهیزید ؛ چراکه آدم از روی حرص از میوه ی آن درخت خورد.حسادت نکنید
؛ چرا که قابیل از روی حسد هابیل را کشت. ریشه ی تمام گناهان این سه گناه است.
بدانید که حسد کارهای نیک را میخورد ، همانطور که آتش هیزم را میخورد و صدقه شعله
ی گناه را خاموش میکند، چنانکه آب شعله ی آتش را خاموش میکند."
کتاب "محمد" – رمانی بر اساس زندگی پیامبر اسلام(ص)- نوشته
ابراهیم حسن بیگی- انتشارات مدرسه
کتابی است بر اساس گزارش های یک یهودی به رئیس خود...این مرد یهودی به
قصد کشتن پیامبر و یا ایجاد تفرقه بین مسلمانان عازم حجاز میشود...
ابتدا به تحقیق میپردازد و از بیرون قصد نابودی مسلمین را دارد
توصیه میکنم یک بار این کتاب را مطالعه کنید
خیلی التماس دعا
اللهم عجل لولیک الفرج
اللهم ارزقنا توفیق شهادت فی سبیلک
اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا