سفارش تبلیغ
صبا ویژن

عاشقانه

صفحه خانگی پارسی یار درباره

آلبوم عکس مادرم

به نام خدا
هرسال در این روزها مادرم یک جور خاصی میشود. بیشتر اوقات غرق در افکارش است و گاهی هم خیره خیره  در عکس های قدیمی فکر میکند و فکر میکند و فکر میکند. بعضی از عکس ها چهره اش را خندان میکند و بعضی دیگر او را در غمی عمیق فرو میبرد و آه میکشد پشت سرهم...
چند روز پیش که نیروی هوایی به دیدار آقا رفته بودند مادرم در حال تماشای گزارش این برنامه از تلویزیون شد و بعد هم باز سراغ آلبومش رفت. آرام نزدیکش شدم و سرصحبت را باز کردم...

عکس مادرم قبل از انقلاب
 - مامان!
- جانم؟
- چه سالی شما وارد نیروهوایی شدی؟
- 1351
- قبل از انقلاب با حجاب ها رو اداره جات استخدام میکردن؟
- کم...خیلی کم...همونام که استخدام میشدن اکثرا پارتی داشتن، مثل من که داییت پارتیم شده بود!
- حجابشون رو چه طوری رعایت میکردن اونا؟
- با حجاب هایی که تو استخدام میشدن یه روسری کوچیکی میتونستن سرکنن. یه جوراب کلفت هم میپوشیدن.
- برخورد همکارا با خانم های باحجاب چطوری بود؟
- اون موقع ها اینطور جاانداخته بودن که فقط خانم هایی روسری سرمیکنن که کچل هستن!
- واقعا؟!
- آره خودم چند بار شاهد بودم که وقتی خانم های باحجاب تو دستشویی زنونه روسری شون رو برای وضو برمیداشتند با تعجب چندتا از همکارای خانم مواجه میشدند که: «ماشالله! چه موهایی داری! ما فکر میکردیم...»
- برخورد بالاسری ها؛ مدیرها و رئیس ها چطوری بود؟
- بذار چندتا خاطره برات بگم در مورد این قضیه:
یه روز مافوقمون اومد تو اتاق ما، یهو میخکوب شد. یه عکس قاب شده از شاه تو اتاقمون بود که نمیدونم چطوری یه ذره کج شده بود. انقدر این طرف عصبانی شد که نگو! ما رو بردن اطلاعات استنتاخمون میکردن که شما خراب کار هستین و مخصوصا این کار رو کردین و فلان و بهمان! خوب شد داییت پارتی من شد و الا میخواستند کار رو به ساواک بکشونن!
- آخه چرا؟ مگه کج شدن یه قاب عکس خراب کاریه؟
- اولا که اونا شاه رو میپرستیدن و کلا مسائلی که به شاه مربوط بود براشون خاص بود و برخوردشون فقط اعمال زور بود!
دوما اونها فقط دنبال یه بهونه بودن که باحجاب ها رو اذیت کنن! کج شدن قاب عکس والاحضرتشون بهترین بهونه بود!
مادرم که تعجب مرا دیدد خندید و ادامه داد:
- بذار یه خاطره ی دیگه برات بگم که اون خنده دار تره!
- جدن؟ بگو مامان!
- غذای اداره(نیروهوایی) خیلی بد بود. مزه اش که بخوره تو سرشون! همکارامون چند بار از قرمه سبزی شون جک و جونور پیدا کرده بودن؛ از حلزون و سوسک بگیر تا موش! من هم به غذام خیلی اهمیت میدادم وهرچیزی نمیخوردم. برا همینم وقتی این اوضاع خراب غذای اداره برام روشن شد از خونه غذا میبردم. چند روزی از غذا بردنم به اداره گذشت که بازم منو اطلاعات خواستن!
- وا! برای غذا؟!
- باورکن! میگفتن: شما خراب کارین که غذای اداره رو نیمیخورین! میخواین با این کار شورش کنین و...
- باز هم داییت واسطه شد و از یکی از دکترهای اداره نامه گرفت که من ناراحتی معده دارم و باید غذای مخصوص بخورم و نمیتونم غذای اداره رو بخورم! والا دست بردار نبودن! اخراج حداقلش بود!
- عجب!
- از نظر اونها زن هایی خوب بودن که با دامن کوتاه و پای برهنه و هزار قلم آرایش میومدن اداره و به هر خواسته ی مستشارهای امریکایی تن میدادن!
- مستشار آمریکایی هم داشتین؟
- آره! بعضی از قسمتهای نیروی هوایی بود که اصلا ایرانی ها اجازه ی ورود به اون قسمت رو نداشتن!
- مثلا کجا؟!
- اونجاهایی که در مورد نقشه های ساخت هواپیماها بود و اطلاعات علمی و به روزی داشتن! اونجاها فقط خاص نیروهای امریکایی بود! اونها هم خیلی کار نمیکردن! بیشتر وقتها در حال بگو و بخند و تور کردن دخترای بزک کرده ی ایرانی بودن!
- با دخترای ایرانی ازدواج هم میکردن؟
- نه عزیزم! فقط ازشون سوء استفاده میکردن بعد هم که ماموریتشون تموم میشد ولشون میکردن و از ایران با یه چمدون پول و کلی درجه ی اضافه میرفتن امریکا!
- پس اینطور...
بعد هم مادرم شروع کرد به نشان دادن عکس های قدیمی اش از آن دوران...