سفارش تبلیغ
صبا ویژن

عاشقانه

صفحه خانگی پارسی یار درباره

گلنار خانم

به نام خدا
میخوام یکی از بهترین و قدیمی ترین دوستانم رو امروز به شما معرفی کنم.
 «گلنار خانم» سال 74 به خاطر اینکه به محله ی ما اسباب کشی کرده بودند وارد مدرسه ی ما شد و از اونجا که خدا میخواست ما رو رفیق راه هم کنه صاف اومد بغل دست ما نشست. من هم که ازش حسابی خوشم اومده بود تصمیم گرفتم باهاش دوست بشم.گلنار
 دقیقا یادم میاد دنبال بهونه ای میگشتم که باهاش حرف بزنم یک هو روم رو کردم بهش و ازش پرسیدم:« ببخشید! ساعت دارید؟ »خلاصه که ما از اون روز با هم دوست شدیم؛ اون هم از نوع خیلی خیلی صمیمی.
«گلنار خانم» از امروز در کنار من و «شکوفه خانم» افتخار میده و تو «عاشقانه» مینویسه.
امیدوارم همین طور که با نظرات خوبتون من و شکوفه خانم رو همراهی کردین از این عضو جدید هم استقبال کنید. پیشاپیش ممنونم.

جمعه و نیمه ی شعبان...عیدتان مبارک

بسم رب المجیب الفرج المهدی،صاحب الامر و الزمان
السلام علیک یا بقیه الله الاعظم،روحی و اواحنا له الفدا
اگر نبود امید و اطمینان از ظهور شما،آقا جان...سپری کردن روزها چه دشوار،که محال بود....
جمعه ای از پس جمعه ای دیگر...نیمه ی شعبانی از پس نیمه ی شعبان دیگر...و ما همچنان چشم انتظار ظهوریم...

اگر نبود اینکه" بعد از شب تار سحر می آید" چه دشوار بود سپری کردن این لحظات انتظار...

اگر نبود انتظار شنیدن صدای "بقیه الله خیر لکم ان کنتم مومنین...و انا بقیه الله" چه بد دلهای ما به نبودنت، عادت میکرد...

آقا جان ، آنروز که میرفتید گفته بوددی جمعه روزی خواهید آمد...

از آن روز همه ی جمعه ها را پاس داشتم...به همان سان که همه ی هفته را......

در انتظار جمعه ماندم...جمعه بوی شما را میدهد...

جمعه امید را پر رنگ تر از هر زمان در دلم تازه میکند...

امسال نیمه شعبان و جمعه یک روزند...

چه میشد روز ظهور شما هم امروز می بود؟؟

آقاجان همچون درختان که در ابندای بهار در انتظار شکوفه اند،دلهای ما نیز انتظار بهار ظهورت را میکشد تا شکوفه کنند دلهای ما...

آقاجان...حالا دیگر همه می دانند که مهدیه اسم مکان است

اما من منتظر میمانم...و میدانم که روزی مهدیه اسم زمان خواهد بود...

اللهم عجل لولیک الفرج

-پی نوشت:

آقا جان نیمه ی شعبان دیگری از راه رسید و من هنوز اندر خم یک کوچه ام...توجهی...نیم نگاهی...عیدیی.....

-پی نوشت2:

سلام...عیدتون مبارک...خیلی فکر کردم تا اینها به ذهنم رسید...


5 خان نمایشگاهی!!

بسم رب المجیب الفرج
المهدی،صاحب الامر و الزمان

سلام...
امروز جمعه 88.5.9
با بابا میرم
نمایشگاه مصالح ساختمانی...(مکان:نمایشگاه بین المللی)

صحنه ی اول: در
راه...

ترافیک بسیار شدیدی
مشاهده میشه!!!!!! تا جایی که داشتیم تصمیم میگرفتیم برگردیم خونه و با تاکسی بیایم!

ماشین های اطراف رو
از نظرم میگذرونم! اغلب به همراه همسر و فرزندان (اغلب کوچک) در حال رانندگی اند!

یک لحظه از ذهنم
موضوع نمایشگاه رو میگذرونم،مصالح ساختمانی!

هنگ کردم یه لحظه!ربط
بچه های کوچیک به مصالح ساختمونی چیه؟!

صحنه ی دوم:بیرون
محوطه نمایشگاه...

بلاخره جا پارک پیدا
شد!!نزدیکترین جای پارک سر ولنجک بود!!نیم ساعتی مسافت نسبتا طولانی رو پیاده
میریم!

به پل هوایی میرسیم!
خوشحال میشم وقتی میبینم بلاخره پل با پله برقی رو هم دیدم(اینقدر که تعدادشون
انگشت شمار هست)

میریم بالا! پایین
اومدنش خاموشه و پیاده باید بیایم پایین!

باز هم بچه ها و
خانواده ها رو میبینیم...بچه هایی که زیر و دست و پاها وول میخورند!!

از پل هوایی تا دم در
نمایشگاه دست فروش نشسته با انواع و اقسام چیزهایی که بعضیاشو تو تهران به این
بزرگیش ندیدم تا حالا!!!

صحنه سوم:دم در
نمایشگاه...

بالاخره به در
نمایشگاه میرسیم!!

صف دیگه برای چیه؟؟؟
باید بلیط تهیه
کرد!!!

اولین بار بود دیدم
نمایشگاه هم بلیطی شده...چقدر زور داشت!!!!!!!!!

صحنه ی چهارم:داخل
نمایشگاه...

هفت خان رستم تموم شد
و ما وارد شدیم! به نزدیکترین سالن میریم...

سالنها رو که بازدید
کردیم و اومدیم تو محوطه واسه استراحت ...به چیزهایی که تا الان دیده بودم فکر
میکنم!

آقایون غرفه دار همه
کراواتی بودند!-تنوع رنگ و طرح کروات رو دیدیم!-

خانمها اغلب یک پارچه
ی زرد یا قرمز یا سفید رو به حالت کروات روی مقنعه شون بسته بودند!

انواع و اقسام مدل
موی خانم و آقا رو دیدیم!

تنوع رنگ لاک ناخن و
رژ لب !!!!

میتونستیم اونجا
ببینیم چه رنگ کرواتی به چه رنگ پیرهنی میاد!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

صحنه ی پنجم:پایان
خانواده ها بچه بغل
در حال پیاده روی در محوطه هستند!!!

خانواده ها روی چمن
نشستند و از فضای سبز داخل نمایشگاه لذت میبرند!!!

زمین پوشیده شده بود
از کاتالوگ و بروشورهای تبلیغاتی!!

پی نوشت:
فکر نمیکردم نمایشگاه
اینقدر خوبی باشه که تو وبلاگ ازش بنویسم و گر نه حتما دوربین میبردم باهام چند تا
عکس میگرفتم واسه این مطلب!

میلاد امام سجاد که
بیرون بودیم...نزدیک خونه یه ایستگاه صلواتی بود که شربت میداده ظاهرا! تا چندصد
متر اینطرف و اونطرف ایستگاه زمین پر بود از لیوان یک بار
مصرف!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

و من الله توفیق
اللهم عجل لولیک
الفرج و العافیه و النصر و مد فی عمره الشریف و زین الارض بطول بقائه و اجعلنا من
خیر اعوانه و انصاره و المستشهدین بین یدیه
اللهم اجعل عواقب
امورنا خیرا


آلودگی معنوی!!

بسم رب المجیب الفرج المهدی،صاحب الامر والزمان(عج)

سلام
نمیدونم این چی شد این جمله به ذهنم رسید...
"هرکجا هستم باشم...آسمان مال من است..."
جمله ی آَشنایی هست حد اقل برای منجم های آماتور....
داشتم به این جمله ی آشنای قدیمی فکر میکردم....
این روزها آسمان اینقدر آلوده شده که دیگه مال ما نیست!
جناب ریزگردعزیز که سراسر ایران رو پوشونده...
اگر هم بخوای آسمونو ببینی و از دیدنش لذت ببری باید جایی رو پیدا کنی که نور
نباشه و تقریبا پیداکردنش نزدیک به محاله...!

تازهههههه!!با این همه آلودگی و پیدا نکردن آسمون چقدر سخته دعا کردن!!
و اگر نبود خدایی که از رگ گردن به ما نزدیکتر باشه،شاید دعای ما
شنیده نمی شد و بالطبع مستجاب هم.......

چه آسمون ابری باشه...چه آفتابی...چه سرشار از ریزگرد میگه:

ادعونی استجب لکم..........

پی نوشت 1:
شعبان شروع شده...توی کتاب المراقبات فصل شعبان نوشته این ماه خیلی خوبه که روزه
گرفت...زیاد استغفار کرد....

دعا کنیم سربلند و دست پر از این ماه بیرون بیایم و به مهمونی خدا بریم.....
پی نوشت 2:
روزها چقدر زود میگذره...انگار همین دیروز بود که ماه رمضون بود...یه
ماه دیگه هم...

اللهم عجل لولیک الفرج و العافیه والنصر و مد فی عمره الشریف و زین
الارض بطول بقائه و اجعلنا من خیر اعوانه و انصاره و المستشهدین بین یدیه

اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا